یکی از مهمترین هجمههایی که در مقابل هر گونه انتقادی به ساختارهای حاکم اعم از فضاهای سیاسی ، فرهنگی و… به منتقدین میشود این هست که توقع دارند که خود شخص منتقد علاوه بر انتقاد شخصاً مدل جایگزین را هم پیشنهاد دهد. این مساله نیز ، مانند اغلب مسائل ساحت اندیشه مربوط به امروز و دیروز نیست و می توانیم ریشه آن را در گذشتههای دوری چون یونان نیز پیدا کنیم. در رساله جمهوری افلاطون وقتی به شعرا و نوع شعرهای دروغی که آنها میسرایند انتقاد کرده و آنها را برای خردسالان مضر بیان میکند و تاکید میکند که باید از ترویج این شعرها برای کودکان جلوگیری شود آدئیماتوس به او میگوید:- حق با توست. ولی اگر از ما بپرسند که کدام داستان را برای خردسالان سودمند میدانیم، و بخواهند نمونهای ذکر کنیم، چه خواهیم گفت؟و افلاطون در پاسخ میگوید : – آدئیماتوس ، در این مقام، من و تو بنیان گذار جامعهایم نه داستانسرا. کسی که جامعهای را بنیاد مینهد، موظف نیست که خود داستان بسازد بلکه وظیفهاش این است که اصولی را که شاعران باید در ساختن داستانها رعایت کنند، بشناسد و اجازه ندهد کسی از آنها سر بپیچد. (مجموعه آثار افلاطون، ج 2، ص 882)در واقع افلاطون با توجه به جایگاه و مقام هر شخص وظیفهی او را معین میکند و نه متناسب با سخن او. به این معنا که چه بسا کار یک نفر فقط امر و نهی و امور تچویزی باشد و وظیفه شخص دیگری تولید و به کار بستن آن اوامر و نواهی.
|
بدون دیدگاه